#آنتی_عشق_پارت_123

با چند تا قدم بلند خودشو بهم رسوند و دستشو دور گردنم حلقه کرد . بعد از چند لحظه سرشو بالا آورد و نگاهم کرد و با خنده گفت :

_ انگار اصلا نميشناسمت ، يه لحظه احساس کردم يه مرد غريبه رو ب*غ*ل کردم ...

دماغشو کشيدمو گفتم :

_ تو با اجازه ي کي عروس شدي ؟ ها ؟ ...

يکمي تو چشمام خيره نگاه کرد و بعد با صداي بلندي زد زير گريه...

خدايا يکي بياد اين اشک زنا رو خشک کنه...

همينطور داشت گريه زاري و فين فين ميکرد که با حرص اخماشو تو هم کشيد گفت:

_ هيچوقت نميبخشمت که نيومدي عروسيم...

بهش لبخند زدم و اشکهاشو پاک کردم وگردنمو کج کردم :

_ نميبخشي ؟ ....

با خنده وگريه دوباره ب*غ*لم کرد و گفت :

_ چرا ، ميبخشم ....

_ شوهرت کو ؟

romangram.com | @romangram_com