#آنتی_عشق_پارت_118
وقتي داشتم چمدونمو از بيرون ساختمون مياوردم داخل مامانو ديدم که وايستاده بود با لبخند نگاهم ميکرد ، تا ديد دارم نگاش ميکنم با ذوق گفت :
_ الهي من قربون قد و بالات بشم عزيز دلم ...
بهش لبخند زدم ،
_ مامان ! بابا کجاست ؟
_ پريروز رفت دوبي ، امروز عصر برميگرده ...چقد از اينکه ببينه تو اومدي خوشحال ميشه ...
_ آرمين چي ؟ .....آذين ؟
_ اونا هم سر خونه زندگي خودشونن .... واسه امشب همه رو خبر کردم بيان ، آذين که وقتي شنيد تو اومدي ميخواست همين الان پاشه بياد ، من نذاشتم گفتم الان شوهرت از سر کار برميگرد ه بايد غذاشو بدي ...
يه اخم خوشگل کرد و گفت :
_ ازت دلخورم هامين.....بايد خبرمون ميکردي مياي تا بيايم فرودگاه دنبالت ....هميشه آرزو داشتم وقتي برميگردي با کل فاميل بيايم فرودگاه استقبالت ...
_ يعني الان بهتون مزه نداد ؟!
خنديد و گفت :
_ چرا عزيزم ....کلي مزه داد ....
romangram.com | @romangram_com