#آنتی_عشق_پارت_111

اخم کرده بود و لبهاشو فشار ميداد. خواستم برم بيرون که راحت داد و بيداد کنه اما دستمو گرفت.

جلوي دکتره خجالت کشيدم.

اروم گفت: به ارامشت احتياج دارم...

لبه ي تخت نشستم وگفتم: هستم... و سعي کردم حواسشو پرت کنم...

داشتم براش ميگفتم که مامانم اينا هم امشب نرفتن خونه ي خالم که صداي ترق استخون و شنيدم...

مهراب دستمو محکم تو دستش فشار داد و يه ناله ي بلند کرد... ترق ترق انگشتاي خودمو هم شنيدم. با تمام زورش انگشتامو فشار ميداد.

خودمم دردم گرفته بود.. اما دلم نيومد چيزي بگم...

بوي گچ ميومد... به دستش هم يه سرم زدن و تو سرم هم مسکن تزريق کردن.. چشمهاشو بسته بود.صداش کردم...جوابي نداد. معلوم بود خوابيده و نسبتا اروم شده.

کار پاش تموم شد.

قرار بود شب و تو بيمارستان بمونه...

سيامک وارد اتاق شد. خم شد و پيشوني مهراب و ب*و*سيد.

رفاقتشون برادرانه بود.

صبا اروم گفت: من ديرم شده...

romangram.com | @romangram_com