#آنتی_عشق_پارت_110
واي خدا جون... مگه چطوري افتاده بود.
سيامک به مربيش اشاره زد که تعويضش کنه...چون تيم تقريبا رسما برده بود مربيشون هم سيامک و اورد بيرون...
سيامک کنار من نشست و با نفس نفس گفت: چکار کردي پسر؟
مهراب لبخندي زد وگفت: از جونم مايه گذاشتم...
خنديدم و اونو گذاشتن رو برانکاردکه ببرنش....من و صبا و سيامک هم از باشگاه خارج شديم...
البته سيامک براي عوض کردن لباس هاش کمي طول داد. ولي چون ميدونستيم کدوم بيمارستان ميبرنش به خاطر همين خيلي نگران نبودم که امبولانس وگم کنيم و اينا.
ساعت هشت شب بود ...
سيامک از اتاق بيرون اومد... ميدونستم از بيمارستان و محيطش خوشش نمياد. روي صندلي نشسته بود. صبا هم براش يه ليوان اب اورد وگفت: تو چته؟
سيامک اهي کشيد وگفت: گشنم شده....
و کمي اب خورد.
من هم وارد اتاق شدم.مهراب روي تخت خوابيده بود.
کنار تخت مهراب ايستاده بودم ... داشتن زانوشو جا مينداختن....
romangram.com | @romangram_com