#آنتی_عشق_پارت_11

صداي بابام اومد که مامانم و خطاب ميکرد: طاهره... طاهره خانم...

مامانم ابروشو بالا دا دو با غرش گفت: برو لباساتو عوض کن چاييو ببر....

سرمو انداختم پايين و سعي کردم با مظلوم نمايي مامان و منصرف کنم. اما نشد. اخرشم خرم کرد و مجبوري سيني چايي وداددستم.

منم تريپ خودشيريني اومدم که بذار لا اقل صورتمو بشورم.

مامان موافقت کرد و از اشپزخونه رفت بيرون.

نميدونستم چه خاکي به سرم بريزم... کولمو رو ميز گذاشتم... يه اينه ي کوچيک دراوردم و تو صورتم زل زدم.

چشمهاي عسليم يه برق شيطنت داشت... اخ جون. تو کوله ام يه رژ جيگري جيغ داشتم. بيشتر براي چرب کردن لبم ازش استفاده ميکردم... همونو با تموم قدرت روي لبم ماليدم... يه ذره هم بالا و پايين که لبام کج و کوله به نظر برسه... يه سايه ي سه رنگ سياه و سفيد و نقره اي که تازه خريده بودم هم برداشتم و پشت چشممو سياه سياه کردم...

رژگونه نداشتم همون رژه رو به گونه هام کشيدم...وايي شبيه اين دختراي سر چهار راهي.. خاک برسرم..خواستم صورتمو بشورم... اما....

ياد عطر اشانتيوني افتادم که ....

هفته ي پيش براي تولد دوستم براش يه عطرزنونه خريدم... چون نسبتا گرون بود يه عطر کوچولوي مردونه هم اشانتيون داد.

اي عزتي الهي گور به گورشي...سنگ قبرتو بشورم. رخت عزاتو بپوشم.ببين ما رو تو چه هچلي انداختي...!

يه ذره از اون عطر مردونه هه هم به خودم زدم... ديگه واقعا فکر ميکردن که من... يا امام غريب پس فردا پشت سرم حرف درميارن...

نه بابا... چه حرفي... اصلا من به عطر مردونه علاقه ي وافر دارم چي کنم... از کارم پشيمون شدم. يه ذره سايه ي چشممو پاک کردم... لبم و هم با دستمال خواستم پاک کنم... اما پاک نشد.

romangram.com | @romangram_com