#آنتی_عشق_پارت_108


استيل مهراب و دوست داشتم.. با اون بلوز و شورت ورزشي سفيد و قد و بالاي بلند معرکه بود.

رفت پشت تور تا سرويس بزنه و تمرين کنه...

با هيجان نگاهش ميکردم... اولين بار نبود که براي مسابقاتش ميرفتم.

مهراب با چشمهاي مشکي و اون ته ريش از هميشه جذاب تر شده بود. با ذوق نگاهش ميکردم که سنگيني نگاهمو فهميد وچشمک بهم زد.

کمي خودشونو گرم کردن و به صحبتهاي مربيشون گوش ميدادن منم داشتم فيلماي گوشي صبا رو ميديدم...

تولد سيامک بود که تو خونشون براش تولد گرفته بود. کلا پدر ومادر رله اي داشت صبا... داشت پدر ومادر سيامک و نشونم ميداد.

يه لحظه فکر کردم اگه مهراب و دعوت کنم خونمون و براش تولد بگيرم چي ميشه..يا من برم خونه شون... هي واي من. بابا سرمو از لوستر اويزون ميکنه عبرت مارال بشم...

نازي بابايي من ازارش به مورچه هم نميرسه. نه بابا هيچي نميگه بهم... شايد مامان.. مطمئنم منو سي و هشت تيکه ميکنه و هر تيکمو يه گوشه ي خونه اويزون ميکنه که عبرت مارال بشم...

اهي کشيدم ...

طول کشيد تا مسابقه شروع بشه... تيم مهراب اينا خوب شروع کردن..اونقدر هيجان انگيز نبود . به خصوص که تماشاچي هم کم بودن...

من صبا رو مجبور کردم بلند بشه و در حالي که سوت ميزدم و جيغ ميکشيدم و اي ول اي ول ميگفتم سعي داشتم بقيه رو به وجد بيارم...که البته کمي تا قسمتي موفق هم شدم.

رديف بالاچند تا دختر نشسته بودن و اونا هم پايه بودن و مارو همراهي ميکردن.... خلاصه اکيپي داشتيم تيم مهراب وسيامک و تشويق ميکرديم و خوشبختانه ست اول شانس با ما يار بود و حريف و برديم.


romangram.com | @romangram_com