#آنتی_عشق_پارت_106
اين کار دروغ نيست. کتمان حقيقته... داشتم خود خوري ميکردم که بالاخره بايد به مامان بگم... اما از يه طرفم ميگفتم خوب چرا بگم...
و از يه طرف ديگه حرفهاي خاله که هميشه مطرح ميکنه... من با هامين چه کنم...خدا کنه حالا حالا ها نياد...
اوووف...چقدر من ذهنم هميشه ي خدا شلوغه.... با همين افکار به جلوي در رسيديم و مهراب وسيامک رفتن تا ماشين واز پارکينگ بيارن.
جلوي در دانشگاه همراه صبا ايستاده بوديم چرت و پرت ميگفتيم وميخنديدم... با ديدن عرفان که اون سمت خيابون ايستاده بود و داشت به سمت من ميومد... اخم ها رفت تو هم. اين يکي اينجا چيکار ميکرد.
با صداي بلندي به من وصبا سلام کرد.
صبا با تعجب به من نگاه کرد وجواب سلامشو داد.
عرفان رو به من گفت: خانم عليزاده ممکنه چند لحظه وقتتونو بگيرم؟
با استيصال مونده بودم که چطوري دکش کنم بدون اينکه ابروريزي بشه... به خاطر همين به صبا گفتم: الان برميگردم.. و همراه عرفان چند قدمي ازش فاصله گرفتم...
عرفان با لحن طلبکاري گفت: خوش ميگذره؟ ايام به کام هست ان شاالله...
با حرص گفتم:شما از من چي ميخواين؟
عرفان يه پوزخند زد ودرحالي که چونه اشو ميخاروند گفت: يه جواب رک و پوست کنده....
-جوابتونو قبلا دادم.... لازمه دوباره تکرارش کنم؟
romangram.com | @romangram_com