#آنیوتا_پارت_99

آکاردئونیست شروع به نواختن کرد ولی تالار چنان در میان کف زدنها منفجر شد که صدای آکاردئون بی درنگ محو گردید و در این صدای رعد آسایی که ناگهان در اثر تماس با هنر واقعی بوجود آمد انگار که تمام شادی قلوب رنج کشیده و زخمی مردم از این خبر که در نقطه ای دور دست در پایتخت ناشناخته ی هیتلر برفراز گنبد ساختمان موسوم به رایشتاگ که هیچ یک از حضار آن را به چشم ندیده بودند پرچم سرخ عزیز کشورمان باز شده و به اهتزاز در آمده است ، بیرون ریخت .



بالاخره مدتی گدشت تا آکاردئونیست توانست برنامه ی خودش را شروع کند . او مشغول نواختن قطعات متصلی از ترانه های مورد علاقه جبهه نمود که خودش آنها را تنظیم کرده بود . در همین موقع حادثه ای رخ داد که مچنتی آن را برای تمام عمر به خاطر سپرد .

این جوان زبر و زرنگ و با استعداد که به راحتی با ساز چندین صدای خود ، کار می کرد قطعات مزبور را با رنگ نشاط انگیز جاز اجرا می کرد به طوریکه تمام آهنگ هایی که اجرا می کرد و حتی ترانه " دستمال آبی رنگ " لطیف و حتی ترانه رود دنیپر طنین شوخی آمیز و نشاط آوری پیدا کرده بود . و به نسبت اینکه آهنگ گسترش می یافت تالاری که چند لحظه قبل آکنده از شور و شوق بود پر از حالت استفهام و بعد از آن پر از تعجب و بالاخره مملو از نوعی سکوت شوم شد .



و ناگهان فریادی این سکوت را بر هم زد :

- بس کن ! نزن !



اکاردئنونیست که در این لحظه داشت ترانه معروف " زیر زمین " را به شیوه ی خودش اجرا می کرد بدون اینکه متوجه موضوع شود به تالار خیره شد .



- بس کن ، قطش کن !



لحظه ای بعد سرباز کوچولو و لاغری که سرش باندپیچی شده بود در حالیکه اطرافیان خودش را هول می داد سعی می کرد از لابلای جمعیت به صحنه برسد . صورت او پیدا نبود . فقط یک دسته موی خرمایی از لای باندها بیرون زده بود . سرباز فریاد زد :

- بد ذات ، لعنتی ، ترانه های ما را خراب نکن !



اطرافیان سعی می کردند او را آرام کنند ، روپوشش را چسبیده بودند ولی او خودش را خلاص کرد و در حالیکه روپوش از تنش درآمده بود با لباس زیر به طرف صحنه حملهور شد .



همه می گفتند :


romangram.com | @romangram_com