#آنیوتا_پارت_100
- آرام شو ، ساکت شو ... مگر چطور شده ؟ ... چرا خلبازی در می آوری ؟ ...
- ما این ترانه را مثل یک دعا می خواندیم . ببینید این چکارش کرده ... ما این ترانه را با خودمان به نبرد می بردیم ، حالا ببینید این چکارش کرده ... مگر این فدیا جان نبرد واقعی با چشمش دیده ؟ موش پشت جبهه . تمام مدت جنگ پشت آکاردئونش قایم شده ! ...
سرباز کوچولو دیگر به سن رسیده بود ولی در این موقع خواننده بین آنها ایستاد و سد راه سرباز شد و مانند یک مادر ، سرباز کوچولو را که از فرط هیجان می لرزید بغل کرد و به خودش چسباند .
- خیلی خوب بس کن ، پسرم . آرام باش ... ببین چه معرکه ای به پا کردی . فدیای مرا هم بیخود موش پشت جبهه خواندی ، او با من به تمام جبهه ها رفته . توی خط اول جبهه هنرنمایی می کردیم و سرمان را در مقابل گلوله ها خم نمی کردیم . فهمیدی ؟ چند بار زیر آتش توپخانه هنر نمایی کردیم ... و اما ترانه ... ترانه را ، عزیزم ، نمی توان خراب کرد ... اگر هم با اجرای بد خرابش کنند ، اگر یک ترانه واقعی باشه هر کثافتی را از خودش دور می کند ... بیا این آخری ترانه " زیر زمین " تان را برای شما بخوانم . البته توی برنامه نیست ، برای صدای من ساخته نشده ولی در یک همچین روزی سعی خودم را می کنم ، فدیا ، شروع کن .
و روسلانووا به سبک خود یعنی با صدای آرام ، انگار صدای گرم و رسای خود را خاموش کرده باشد با حالتی غمگین و فکور در حالیکه آخرین کلمات هر یک از مصرع ها را خیلی آرام بر زبان می آورد شروع به خواندن کرد . و آن وقت به جای کف زدنهای شور انگیز دوباره با سکوت مطلق و پر از تمجید روبرو شد و در حالیکه از پلکان سن پایین می آمد اشک چشمهایش را پاک می کرد .
بعد درحالیکه دست پروفسور را که با هیجان دستش را می فشرد فشار داد با صدای آرامی گفت :
- ویتالی ، می بینی ترانه برای مردم روس چه ارزشی دارد .
پروفسور گفت :
- شما لیدیا آندری یونا ، امروز معرکه کردید .
- آخر در چنین روزی ... من و تو ، همشهری جان ، چهار سال تمام به آرزوی یک چنین روزی بودیم ، من و تو به همراه تمام مردم .
romangram.com | @romangram_com