#آنیوتا_پارت_96
آنیوتا دوان دوان به تخت مچنتی نزدیک شد و بانگ زد :
- مادرجان ، آمد ! روسلانووا آمد !
بعد آستین ربدشامبرش را گرفت و او را به طرف در خروجی کشاند و گفت :
- آمد . با همراهی کننده خودش آمد . آواز خواهد خواند. برویم پایین ، توی هال .
هنرمند مستقیما بعد از کنسرت به بیمارستان امد و بدون اینکه لباسش را عوض کند وارد کلینیک شد . وقتی پالتوی خودش را به همراهی کننده اش که جوانی برازنده با موهای مواج و بور بود داد ، نیم تنه مخمل و سارافون پر زرق و برقش معلوم شد .
در این موقع مچنتی که آنیوتا او را جلوتر می برد صدای نسبتا بم و آشنای روسلانووا را شنید که به یکی گفت :
- سلام همشهری . دیدی که دعوتت را پذیرفتم و آمدم . بعد از چهار تا کنسرت پیش زخمی هایت آمدم . بنابراین ازم تقدیر کن . خیلی مایل بودم الان گیلاسی بالا بندازم و بخوابم ولی مگر آدم می تواند حرف تو را رد کند ؟ در یک چنین روزی مگر می توان حرف کسی را رد کرد ؟
صدای عمیقش خسته ولی با نشاط به گوش می رسید .
- خوب دیگر . نشان بده کجا بروم . من دیگر این کلینیک مشهور تو را فراموش کرده ام .
- اینجا ، اینجا . به طبقه دوم ، توی تالار ، لیدیا آندری یونا . خوب چشمهایتان چطوره ؟
- مثل چشمهای یک دختر جوان ، ویتالی ، مثل چشمهای یک دختر جوان . دیگر دارم آن بدبختی را که مرا از شرش نجات دادی فراموش می کنم . عینکم را هم گم کرده ام . حالا دیگر احتیاجی هم به عینک ندارم ... خوب بگو برای زخمی هایت چه بخوانم ؟ چی دوست دارید اینجا ؟
romangram.com | @romangram_com