#آنیوتا_پارت_84
همه ی وقایع زندگی از طریق گوش کسب می شد . و حالا که در اتاقی که مچنتی بستری بود ، سر و کله ی آنیوتا با جلدی از آثار شکسپیر پیدا شد خواندن کتاب با صدای بلند وارد زندگی روزمره ی این اتاق گردید .
زخمی های اتاق های مجاور هم می آمدند و روی تخت ها یا کنار دیوار می نشستند و گوش میدادند .
در آن روزها در اتاق های کلینیک غم و اندوه بی اندازه ای بود و به دنبال این تراژدی شکسپیر ، آنیوتا بنا به پیشنهاد معاون بیمارستان شروع به خواندن داستان های فکاهی کرد . و به این ترتیب بر عده ی شنوندگان بیش از بیش افزوده شد .
جلسات مزبور از بالا به عنوان یک ابتکار با ارزش مورد تایید قرار گرفت و به بیمارستان های نظامی دیگر توصیه شد .
بعد از سرکشی عصرانه پزشکان همه به انتظار آمدن آنیوتا می نشستند تا بیاید و مجددا آنها را بخنداند .
روزی معاون بیمارستان درباره ی او به رییس بیمارستان گفت :
- دختر نیست ، یک پارچه طلاست !
"""""""""""""""
فصل 12
romangram.com | @romangram_com