#آنیوتا_پارت_80
- اجازه داد بمانم . دستور داد مدارکم را بردارند و توی اتاق پرستارها بمانم . آنجا یک پرستار داوطلب از آنهایی که خانه و کاشانه ندارد زندگی میکند . صورتش بدک نیست اما زبان تیزی دارد . عین سرکه ترشه . تا با هم آشنا شدیم با استهزا گفت : من بهت حسادت می کنم . از جبهه صاف آمدی مسکو ، آن هم با فاسقت !
خوب ، مادرجان ، من البته خدمتش رسیدم ... مطمئن باشید . دیگر فراموش نمی کند . آن پروفسور هم مرتب مرا ژولیت جان صدا می کرد ، این بار هم اون پرستاره با استهزا گفت : دختر زرنگی هستی با پیر مرده هم روی هم ریختی ... اما کاری از پیش نمی بری . پیرمرده زن جوانی دارد که از عهده اش هم بر نمیاد ....
می بینید چه اعجوبه ای است . چه حرفها می زند . اسمش کالریاست .
اسمش هم تند و تیز است .
کالریا
فصل 11
" ژولیت ... رومئو ... چرا ما را در لووف اینطور می نامیدند ؟ "
مچنتی به این فکر بود . او به طور مبهمی نمایشنامه شکسپیر را به یاد داشت . داستانی درمورد دخترک و پسرکی قرون وسطایی . ولی قضیه چه ربطی به او داشت ، ذبه یک سروان عاقل و بالغ ؟!
ولی به هر حال مطبوع و دلنشین بود .
رومئو و ژولیت طنین قشنگی دارد .
آنیوتا تمام روز غیبت داشت . از جبهه ، از عمق آلمان قطاری با مجروحان وارد شده بود . بین مجروحان عده ی زیادی از ناحیه ی چشم آسیب دیده بودند . و آنیوتا با آن اخلاق خاصی که داشت ، با وارد شدن به زندگی کلینیک ، مدام به پرستارها و بهیارها کمک می کرد .
اینجا هم فوری مورد احتیاج همه شد .
باز از همه طرف او را صدا می کردند :
romangram.com | @romangram_com