#آنیوتا_پارت_79
- می خواستید با خبر نباشد . البته که با خبر بود .
- کی بهشان گفت ؟
- مادرجان ، خوب من دیگر . جز من کی ممکن بود ؟ ... فکر می کنید آن موقع بیخود تختتان را کنار در گذاشتند ؟ به من هم دستور دادند آن طرف در روی تخت سفری بخوابم . مواظبتان باشم.
- و تو توی کریدور کنار در می خوابیدی ؟
- خوب معلومه ... مادرجان ، عجب خلی هستم ، چطور شد از زبانم پرید.
مچنتی دستش را پیدا کرد و آن را به لبهای خودش فشرد .
دختر دستش را عقب کشید و گفت :
- نکنید...این عمو پروفسور آدم عجیبیه . اینجا کسی ازش نمی ترسد اما همه گوش به فرمانش هستند . می گویند هیچ وقت از کسی عصبانی نمی شود . تازه سرهنگ هم هست .
- خوب ، آنیوتا ، خودت چی ؟ تو را چطور پذیرفتند ؟
romangram.com | @romangram_com