#آنیوتا_پارت_8
و حالا او ، که به خونسردی خود شهرت داشت و به آن افتخار می کرد در راهرو کابین تنگ ایستاده بود و در حالیکه گوشی اسفنجی را به گوشی می فشرد در برابر چشم این جوانک بینی رو به بالا نمی توانست بر هیجان درونی خویش فایق آید.
آخرین خبرها با آهنگ عادی در گوشی می پیچید . جملات آشنایی به گوش می خورد مانند : " در تالار ستوندار کاخ اتحادیه ها مراسم ...برگزار شد...فلان موسسه ساخته شد و مورد بهره برادری قرار گرفته است...در نتیجه ی مسابقه برای افزایش تولید به مناسبت جشن ماه مه ، بزرگ ترین دستگاه موجود در اروپا قبل از موعد مقرر به کار
انداخته شد...کشاورزان با موفقیت کشت پاییزه را به پایان رساندند و متعهد شدند...".
خوب ، حالا همان خبر ! " هییت رییسه شورای عالی اتحاد شوروی طی فرمان خود ..." مچنتی گوشی نرم اسفنجی را به گونه اش فشرد و احساس کرد که دستش از فرط هیجان عرق کرد ." ... به پاس شهامت و فداکاری فوق العاده در موقع نجات دانش اموزان به آنا آلکسی یونا لیخوبابا رییس گروه زمین شناسی عرض های شمال مفتخر به دریافت ... "
لیخوبابا ، آنا آلکسی یونا .مچنتی گوشی را به طرف مسول بی سیم دراز کرد . دستهایش می لرزید .
جوانک بینی کله که حس کنجکاوی کلافه اش کرده بود گفت :
- خوب ، چه شد ، گوش کردید ؟ چی گفتند ؟ خوب بود یا بد ؟
مچنتی گفت ؟
- نمی دانم .
و به طرف در راه افتاد.
در هوای نیمه تاریک سالن چیزهایی دیده می شد . جوان ریشویی که صدای خر و خرش غرش موتورها را تحت الشعاع قرار داده بود بیدار شده و کاغد هایی روی میز کوچک پشت صندلی جلویی پهن کرده با دقت مشغول نوشتن بود .
آن سه نفری که کاپشن های برزنتی پوشیده بودند ورق بازی می کردند .
عمه خانم های کالخوزی که تخمه ارز می شکستند خودشان را در شال های چهار خانه پیچیده در خواب عمیق فرو رفته بودند .شطرنج بارها هنوز بالای صفحه ی شطرنج زجر می کشیدند .
خانم مهماندار عروسک مانند نیز خواب بود و مثل یک بچه گربه روی صندلی جمع شده بود .
خلاصه هواپیمای شیک و مرفه ، در این خط سیر دور و دراز ، حالا شباهت زیادی به سالن انتظار یک استگاه راه اهن کوچک پیدا کرده بود .
مچنتی دوباره سزش را روی بالش صندلی گذاشت و چشمهایش را بست . حالا او به فکر اطلاعات جدیدی بود که از برنامه اخبار کسب کرده بود .مچنتی به این فکر افتاد که لیخوبابا دست به نجات دانش آموزان زده بود .
این موضوعات حدسیات او را تایید می کرد .نجات دادن و کمک کردن خصلت آنیوتا بود .ولی زمین شناسی و ریاست گروه ...اصولا زمین شناسی کار افراد نیرومند و آبدیده است...یک کار خاص مردهاست .بعد موضوع زمین شناسی و دانش اموزان .چه ارتباطی ممکن است بین این دو باشد ؟ آخر گروه های زمین شناسی معمولا دور از نقاط مسکونی ، به خصوص در شمال نا مسکون که ظاهرا واقعه در آنجا روی داده است ، کار می کنند.مثلا اگر این دانش اموزان را یک معلم یا یک پاسبان یا مثلا یک ماهیگیر یا راننده ی تراکتور یا اینکه در آن نقاط شمالی یک چوپان گوزن ها نجات
می داد همه چیز روشن می بود اما یک زمین شناس ؟ و اصولا آیا یک دختر با صدای نازک بچه گانه که حالا در گوش مچنتی زنگ می زد می توانست خودش را وارد این حرفه دشوار نماید ؟ بعید به نظر می رسد. ولی نجات بچه ها از یک خطر ظاهرا بزرگ کاریست که آنیوتا از عهده ی آن بر می آید.
romangram.com | @romangram_com