#آنیوتا_پارت_76

آنیوتا گفت :

- ولادیمیر اونوفری یویچ ، ایشان سرهنگ بهداری ارتش ، پروفسور ...



- بس کنید ، بس کنید . از این درجه و عنوان ها یاد نکنید . بطور خیلی ساده یک طبیب پیر روسی به اسم پرئوبراژنسکی . خوب بیایید با هم اشنا شویم . ژولیت خانم ملیح با درجه ی سر گروهبانی مرا به تمامی وضعتان وارد کرد . شاگردم شچربینا هم در نامه ی خودش به خوبی از وضعتان سخن گفته .



پروفسور با صدای بلندش که انگار از درون خمره صحبت می کرد با یک حرکت عادی دست مچنتی را گرفت و نبضش را پیدا کرد و بعد پرسید :

- خوب ، حالتان چطوره ؟



- عادیه !



- حقیقتا عادیه . نبضتان هفتاد و دو بار می زند . همانطور که شایسته قهرمان رود اودر هست . خیلی خوب ، حالا بیایید فشار خونتان را اندازه بگیرم . نه ، نه ، ژولیت جان . خودم می گیرم . مگر شما می توانید با یک دست از عهده ی آن بر آیید . ؟ اوهو ، بارک الله ، شما درست مثل یک تردست هستید ...



آنیوتا یواشکی در گوش مچنتی گفت :

- گذاشتند اینجا بمانم . خودش دستور داد .



در آن میان هم پروفسور گفت :

- فشار خونتان هم عالیه . خوب ، پهلوان ، شاگردم شچربینا تمام وضع را برای من تشریح کرد . درضمن ازتان پنهان نمی کنم که او برای من نوشته که همکار ارجمندم از شهر لووف به اصطلاح ردتان کرد ... بله ، اینطور شد . ولی ما به هر حال سعی خودمان را می کنیم که بخاطر چشمتان وارد مبارزه شویم . ولی شرط اول تحمل است ، رومئو ، تحمل ! معاینه تان می کنم و بعد برای عمل جراحی آماده تان می کنیم . استراحت کنید ، قوی بشوید و برای ژولیت خودتان هم دلواپس نباشید ، دختر تحصیل کرده ای است . دوره بهداری دیده و با پرستارها ی اینجا مشغول کار می شود . و حالا همانطور که شاعر گفته : " ... فرصت است دوست من ، فرصت ، دل در طلب آسایش است ... " .




romangram.com | @romangram_com