#آنیوتا_پارت_64



- من آدرسی ندارم .



- من هم ندارم . آن آدرسی که از آنجا به جنگ رفتم دیگر آدرس من نیست .



هم اتاقی دست راستی مچنتی گفت :

- هیچ کدام آدرس ند اریم . ببین این هیتلر چند نفر را از داشتن آدرس محروم کرده ...



پیچه ووی که تحمل حرفهای غم انگیز را نداشت گفت :

- حرف نزن ... اما سروان ، تو آدم خوش اقبالی هستی ، مرغ اقبالت همراهت میاد .



اولین دقایق حرکت به فرودگاه را آنیوتا و مچنتی درمیان سکوت گذراندند.

هردو به هیجان آمده بودند و هر کدام به شیوه ی خودش .

مچنتی به این فکر بود که این " خدای چشم پزشکی " ، همان ویتالی که آخرین امیدها به او بسته بود چه خواهد گفت .

آنیوتا هم به این فکر بود که پایتخت چگونه از آنها استقبال خواهد کرد و مردم چگونه در پشت جبهه زندگی می کنند . آخر آنجا حتی خاموشی های شبانه را هم ملغی کرده اند و هر شب به مناسبت پیروزی های مداوم صدای انفجار فشفشه های آتش بازی طنین انداز می شود .



آنیوتا نه تنها دلگیر نشد که اسمش در لیست کسانی که بخاطر عبور از رود اودر مدال و نشان گرفته بودند نگنجاندند بلکه حتی متوجه این موضوع نشد یا وانمود کرد که متوجه نشده .

او برای دیگران خوشحال بود . درضمن فرصت کرده بود ظرف یک شب برای برای همه کسانیکه مدال گرفته بودند و او آنها را می شناخت کارت تبریک بنویسد .


romangram.com | @romangram_com