#آنیوتا_پارت_62
و بعد عمو میکولا انگار از طرف تمامی هم اتاقی ها گفت :
- سروان ، تعریف کن این ستاره برای چی روی سرت افتاد؟
مچنتی که هرگز از خودش برای کسی چیزی تعریف نمی کرد روی تخت نشست و ناگهان شروع به تعریف کرد که چگونه سربازان گروهانش که پیشقراول قوا بودند خودشان را توی آب یخ شکاف رودخانه انداختند و چگونه با کمک تخته و تیر و چوب و خرمن های کاهی که سلاحشان روی آنها قرار داشت به آن طرف رودخانه شناور شدند و چگونه نفرات اس . اس . به طرف آنها حمله کردند و چگونه گروهانش با یک ضد حمله هجوم آنها را دفع کرد .
خبر مربوط به اعطا عنوان قهرمان شوروی به سروان بستری در اتاق " تی تیش مامانی " که اتاق زخمی های سنگین بود در تمام بیمارستان پخش شد . سربازان اتاق های دیگر ، پزشکان و پرستاران به دیدن مچنتی می آمدند .
نزدیک عصرهم یک نان شیرینی بزرگ را با شکوه و عظمت تمام وارد اتاق کردند . این کیک بزرگ را آشپز بیمارستان نظامی که یک وقت سر اشپز رستوران معروف شهر به نام " ژرژ " بود تهیه کرده بود .
اتاق " تی تیش مامانی " که معمولا فضای آن پر از صدای ضجه و ناله بود ، بالاخره تغییر کرد و همه حاضرین اعم از روس ها ، بلاروس ها و اوکرایینی ها و آذربایجانی ها ، برای نخستین بار با صدای آرام مشغول خواندن سرود " کاتیوشا " شدند .
این اولین روزی بود که مچنتی تحت تاثیر عرق خانگی بدبو و این محیط دوستانه که همه افراد را در بر گرفته بود دست از افکار زجرآور مربوط به به آینده غم انگیزش برداشت .
مدیریت بیمارستان این جشن کوچک را که در اتاق " تی تیش مامانی " برپا شده بود نادیده گرفت .
در خاتمه جشن رییس بیمارستان یعنی خود سرهنگ دوم شچربینا به اتاق آمد .
او روپوش سفید نپوشیده بود و فرنچش با دقت اطو خورده و مزین به نشانه های مختلف بود .
رییس بیمارستان خطاب به مچنتی گفت :
romangram.com | @romangram_com