#آنیوتا_پارت_60

آنیوتا اسامی را مثل شعر دکلمه می کرد . در لیست اسامی چند نفر از آشنایان ، منجمله معاون سیاسی گروهان مچنتی با نوشته ی " اعطا مدال بعد از شهادت " وجود داشت.



مچنتی از این خبر پاک در حیرت ماند . البته می دانست که عملیات عبور از یک چنین رودخانه ی بزرگی که گروهان او پیشقراول قواهای دیگر بود کاریست قابل توجه ، ولی ستاره ی قهرمان اتحاد شوروی... قهرمان ! عجب قهرمانی !... حالا مچنتی به خاطر آن شب که آنیوتا تصادفا ذخیره ی قرص های لومینال او را کشف کرد شرمنده بود .



چیز دیگری که باعث حیرتش شد برداشتی بود که در بیمارستان از این خبر کردند .

اتاق تا موقع صبحانه پر از هیاهو و سر و صدا بود ، انگار اینجا کندوی زنبورها بود ، نه اتاق بیمارستان . همه به مچنتی تبریک می گفتند ، با کف دست محکم به کتف و پایین تر از کتفش می زدند و باندهای دور صورتش را می بوسیدند .



پیچه ووی به خاطر این مناسبت داوطلب شد هر جور شده عرق خانگی گیر بیاورد .

در آن دوره پول چندان ارزشی نداشت . پیچه ووی می خواست یک معامله ی تبادلی انجام دهد برای همین همه کوله پشتی ها را از زیر تخت ها در آوردند . تمام ثروت سربازها که اینهمه مراقب آن بودند در این کوله پشتی های سربازی قرار داشت .



یکی زیر شلواری گرم برای این کار خیر عمومی بخشید ، چون به هر حال هوا گرم شده بود و به آن احتیاج نداشت .

دیگری دستکش دو انگشتی پوستی هدیه کرد و قوطی تیغ ریش تراشی .



خلاصه پیچه ووی تمام این ثروت را جمع کرد و پرستار مسنی را که از اهالی همان محل بود و بین زخمی ها به عنوان آدم " چیز فهمی " مشهور بود روانه بازار کرد .

به این ترتیب عرق خونگی مشهور تهیه شد .



پیچه ووی که از دل و جان در این معامله شرکت کرده بود درحالیکه مایع تیره را در لیوان ها می ریخت با صدای بلندی ابراز شادی

می کرد .


romangram.com | @romangram_com