#آنیوتا_پارت_55



دختر هم درمیان گریه و زاری با سخت گیری می گفت :

- شما حق ندارید این کار را بکنید ... حق ندارید ! به من قول بدهید ، به روح مادرتان قسم بخورید که این فکر را از سرتان دور می کنید .



مچنتی برای اینکه به این صحنه خاتمه دهد از خلال دندان های بهم فشرده اش گفت :

- باشد . قسم می خورم . آرام بگیر .



- نه به روح مادرتان قسم بخورید . به روح مادرتان .

و بعد از این که مچنتی به روح مادرش قسم خورد ، انیوتا از جا پرید و دوان دوان از اتاق خارج شد .



هم اتاقی های مچنتی چیزی نفهمیدند ولی با حساسیتی که از خصوصیات شرکای غم است ، احساس کردند که نباید در این کار دخالت کنند و وقتی ستوانی که آن طرف اتاق بستری بود پرسید :

- بچه ها ، بالاخره آنجا چه خبر شده بود ؟



بیچه ووی او را سر جای خودش نشاند و گفت :

- ساکت باش ، سر و صدا راه ننداز ....



شب ، موقع سرکشی به بیماران ، خود رییس بیمارستان بطور غیر مترقبه نزد مچنتی آمد . روی تختش نشست .

ابتدا چند تا سوال صرفا پزشکی حالتان چطور است ، تب دارید ؟ از چیزی شکایت دارید ؟ ...کرد و بعد ناگهان گفت :


romangram.com | @romangram_com