#آنیوتا_پارت_41
یکی از سمت چپ گفت :
- بس کنید ! انقدر موضوع را کش ندهید . " تی تیش مامانی " هم از این حرفها گوشش را گرفته .
در تالار بلافاصله سکوت برقرار شد . دوباره خروپف شدید و صدای حرف زدن زخمی ها در میان خواب و بیداری و صدای ناله زخمی ها به گوش رسید...
معلوم بود که دارنده ی آن صدای بلند در میان زخمی ها نفوذ و حیثیتی دارد و معلوم نبود چرا بعضی ها از او ترس هم دارند .
البته مچنتی نه می توانست تالاری را که در آن بستری بود و نه زن سوار کار پر زرق و برقی را که بالای تختش نقاشی شده بود ببیند و نه کسانی را که در دور و برش دراز کشیده بودند را ببیند .
ولی طی روزهاییکه از نابیناییش گذشته بود یاد گرفته بود که در ذهن محیط اطراف و اشخاص ناشناسی را که سرنوشت سر راهش قرار داده بود ، برای خود به طور وضوح مجسم کند . حتی همین " تی تیش مامانی " را از روی تعریف های هم اتاقی هایش به خوبی برای خو مجسم می کرد .
هم اتاقی سمت راستی اش همه عمو میکولا صدا می کردند .
شخص کم حرفی بود که در تانک خدمت می کرد و دستش زخمی و صورتش طعمه آتش شده بود .
او ساکت و بی حرف دراز می کشید و در هیچ گفت و گویی شرکت نمی کرد .
و اما هم اتاقی سمت چپش ، همان که با چند کلمه و مهم تر از همه با لحنی که داشت اتاق را ساکت کرد نتوانست برای خودش مجسم کند.
گرچه در همان ساعات اولیه از روس حرفهایی که خودش زده بود ، از همه چیزش مطلع شده بود .
تا قبل از جنگ جوان مزبور زندگی بی بند و باری داشته و حتی برای مدت زیادی محکوم شده بود و زیر نظر نگبانها در ساختن کانال مسکو - ولگا شرکت داشت ، ولی دوره ی محکومیتش را به آخر نرساند چون المانیها به شدت مسکو را تهدید می کردند و او از همانجا وارد ارتش شد.
romangram.com | @romangram_com