#آنیوتا_پارت_4

- سلام ! من مچنتی هستم ... بله ، بله ، همان مچنتی رییس آزمایشگاه کارخانه... نه،نه... برای مقاله تلفن نکرده ام . کاری هم بکارش ندارم . هر وقت دلتان خواست چاپش کنید . ولی حالا خواهشی ازتان دارم . من همین حالا به آخرین خبرها گوش دادم . بین گزارشها خبری درباره ی اعطا ی نشان " علامت افتخار " به لیخوبابا بود.تله تایپ شما جزییات دیگری در اینباره نگرفته؟

- الساعه ولادیمیر اونوفری یو یچ . همین حالا نگاه می کنم تله تایپ چه زده . گفتید لیخوبابا ؟ زنست یا مرد؟

- دختر خانمیست . نشان "علامت افتخار " بهش داده اند .

صدای بهم خوردن کاغذها در گوشی تلفن پیچید. بوق های بی صبرانه و مکرر تاکسی مدام از خیابان به گوش می رسید ولی مچنتی گوشش بدهکار نبود .

بالاخره سر دبیر روزنامه گفت :

- نه ، توی گزارشهای عصر از این اسمی که گفتید خبری نیست .شاید با گزارش شب برسد.اگر رسید بهتان تلفن

می کنم ... در ضمن می خواستم بگویم که مقاله شما ...

ولی مچنتی بدون نزاکت حرفش را قلع کرد و گفت :

- مقاله را ولش کنید . به من هم تلفن نکنید چون برای یک ماه از اینجا می روم . در مورد مقاله هم هر طور که دلتان خواست رفتار کنید ؛ خواستید اصلاحش کنید ، کوتاهش کنید ، اصلا حذفش کنید ، هر کاری دلتان خواست بکنید .

سر دبیر با کنجکاوی پرسید :

- شما نگفتید این لیخوبابا کیست ؟ و اصلا موضوع از چه قرار است ؟

ولی مچنتی دیگر گوشی را گذاشته بود و تازه متوجه بوق های بی صبرانه تاکسی شد .

در همین موقع صدای کلیدی هم که در اپارتمان را باز می کرد به گوش رسید.

یک لحظه بعد در باز شد و سرافیما در استانه در نمایان شد. دامن روپوش سفید ازمایشگاه از زیر پالتو پوستش پیدا بود.سرافیما روسری پرزداری به سرش بسته بود و تند تند نفس می کشید .قطره های ریز عرق پیشانی بلندش را پوشانده بود . گفت :

- اوه ، خدا را شکر ! فکر کردم دیگر شما را نمی بینم .او قوطی لوازم ریش تراشی سیاه رنگی که چرمش برق می زد در دست گرفته بود .

- بگویید ببینم چرا موضوع قوطی وسایل ریش تراشی اینهمه ناراحتتان کرد؟ پس فردا روز تولد شماست و من یک قوطی لوازم نو و مدرن ساخت چکوسلواکی را برای شما خریدم .خوب ، حالا که دارید می روید هدیه روز تولد تان را قبل از موقع تحویل بگیرید .

سسرافیما قوطی را به طرف او دراز کرد و مچنتی در حالیکه با حواس پرتی قوطی را که حقیقتا قشنگ بود از دستش گرفت با چمدان به طرف در راه افتاد و گفت :

- اوه خیلی متشکرم ، ممنونم . البته خیلی عذر می خوام ، ولی می شنوید که راننده تاکسی دارد بوق می زند . دیگر باید بروم. خداحافظ.


romangram.com | @romangram_com