#آنیوتا_پارت_39
گاهی اتفاق می افتد که همسران اشخاص علیل هم آنها را ترک می کنند ، حالا چه کسی در سنین جوانی داوطلب خواهد شد خودش را گرفتار و اسیر او کند ؟
این فکر را کرد و با خودش گفت : " ولادیمیر اونوفرییویچ ، تو دیگر کارت تمام است . عمرت را تنها می گذرانی و انستیتو هم دیگر منتظرت نیست و کار حسابی هم از دستت بر نمی اید ، آدم کور را حتی به عنوان نگهبان هم جایی نمی گذارند " .
این فکرها به کلی او را رنجور کرد و شب بدون صدا به گریه افتاد و از این خوشحال بود که صورتش باندپیچی شده و کسی اشک هایش را نمی بیند .
آنیوتا را در تالار خدایان چاق و چله ی عشق و " تی تیش مامانی " پر زرق و برق جای ندادند .
به دستور رییس بیمارستان برای او یک تخت سفری در گوشه ازاد قرار دادند .
شب اول مچنتی که از داشتن همسایه ی همیشگی اش محروم شده بود ، خودش را تنها و بی کس حس می کرد .
تالار " تی تیش مامانی " را در یمارستان به عنوان اتاق مجروحیت سخت می شناختند .
اشخاصی که از ناحیه صورت و جمجمه آسیب دیده بستری بودند.
روزها محیط تالار بد نبود . بیماران گپ می زدند ، جوک های تند تعریف می کردند ، ورق بازی می کردند و اگر مشروب الکلی گیرشان می آمد دمی به خم می زدند .
ولی شب ها غم و اندوه تالار را فرا می گرفت .
یکی در خواب گریه می کرد ، یکی فحش خواهر مادر می داد و یکی دیگر به زبان مادری دعا می خواند....
... روزی چند نفر با صدای ارام پیرامون موضوعی با هم صحبت می کردند .
مچنتی با دقت و احتیاط گوش می داد .داشتند راجع به واقعه ای که اخیرا در تالار رخ داده بود حرف می زدند .
romangram.com | @romangram_com