#آنیوتا_پارت_38
- سرهنگ دوم بیرونم نکنید ، به دردتان می خورم ، کمکتان می کنم....
- خوب چرا شما همراه او هستید ؟
- گروهان ما به من سفارش کرد که همراهش باشم . سروان ما قهرمانه . اولین کسی است که پا به خاک دشمن گذاشت .
- اولین ؟ عجب عالیه ... خوب زخم خودتان چی ؟
- خوب می شود . چیزیش نمی شود . خودم هم می توانم پانسمانش کنم.آخر من ، مادر جان ، معلومات پزشکی دارم . دوره ی فوری بهیاران نظامی را گذرانده ام سرهنگ دوم.
سرهنگ دوم پوزخندی زد و دوباره تکیه کلام " عالیه " خودش را تکرار کرد . بعد گفت :
- چون زخمی شده اید به شما مرخصی استعلاجی می دهند . این طور نیست ؟ پس در اینجا دوره ی استعلاجیتان را طی می کنید . با این کار شما را از قهرمانتان جدا نمی کنیم و مقررات را هم نقض نمی کنیم .
مچنتی که در اطاق مجاور نشسته بود با شنوایی تیز خودش تمام گفت و گو را شنید .
جمله ی به " هیچ وجه قربان " که با عجله زیاد و حتی با ترس تلفظ شده بود او را سخت ناراحت کرد .
فکر کرد : در واقع چه احتیاجی به من علیل دارد ؟ از من مواظبت می کند ، دلش برای من می سوزد ولی وقتی ازش پرسیدند همسرم است یا نه با چه ترسی گفت : به هیچ وجه قربان !
مچنتی به این فکر افتاد که حالا دیگر انسان علیل و آدم درجه دومی شده است .
البته دل مردم برایش خواهد سوخت ، ولی چه کسی می تواند عاشقش بشود ، چه کسی به یک آدم نابینا احتیاج دارد ؟
romangram.com | @romangram_com