#آنیوتا_پارت_37

روی دیوارها منقش با نقش هایی از صحنه های شکار ، مردان و زنان سوارکار با لباسهای قدیمی لهستانی و گله های سگها و شکاربانهایی که لباس های پر زرق و برق داشتند به طرف جلو می تاختند.

تمام این شکوه و عظمت پر زرق وبرق با گستاخی خاصی ، این اشخاص از ریخت افتاده ی بدون چانه و فک و با زخم های دهشتناک و کاسه خالی را نظاره می کرد.



سروان مچنتی را هم در یکی از همین گونه اتاق های پر از نقاشی جای دادند.

تخت او در زیر نقشی که خانم پر زرق و برقی را بر روی اسب همراه یک گله سگ شکاری که با بی صبری کنار پاهای تراشیده ی اسب جمع شده بودند نشان می داد ، قرار داشت .

این زن سوارکار پرزرق و برق را در اتاق بیمارستان " تی تیش مامانی " می نامیدند.

علاوه بر این اسم خود تالار هم با اینکه شماره رسمی داشت در بیمارستان " اتاق تی تیش مامانی " می نامیدند.



مچنتی با تعجب و خوشحالی اطلاع پیدا کرد که در این بیمارستان دور از جبهه آنیوتا را با اینکه زخمش با سیاست اختصاصی بیمارستان انطباق نداشته بدون گفت و گوی زیاد بستری کردند .



رییس بیمارستان سرهنگ دوم سرویس بهداری که مرد اوکراینی قد بلند و شیکی بود با کنجکاوی به دختر زخمی که با سروان نابینا به بیمارستان آمده بود نگاه کرد و فقط پرسید :

- زنش هستید ؟ نامزدشید ؟



در این لحظه چهره سرگروهبان آنیوتا به قدری سرخ شد که کک مک هایش از بین رفت .

دختر بانگ زد :

- به هیچ وجه قربان . اختیار دارید سرهنگ دوم ! من شخص همراه ایشان هستم .



بعد مثل بچه ها خواهش کرد :


romangram.com | @romangram_com