#آنیوتا_پارت_36
- خلاصه خودتان می دانید . البته شما می دانید که من به تنهایی نمی توانم چنین تصمیمی بر خلاف مقررات بگیرم . ولی سعی می کنم با رییس بیمارستان صحبت کنم.
- در ضمن به رییس بیمارستان بگویید که گروهان قهرمانمان به من دستور داده اند که همراه سروان باشم و از او نگهداری کنم...
صدای صندلی و دور شدن یکی به گوش رسید . آنیوتا کنار تخت سروان نشست .
مچنتی دست کوچولوی او را که پوستش در اثر برخورد با مواد ضد عفونی پوسته پوسته شده بود در دست گرفت و آن را به باندهایی که دور سرش پیچیده شده بود چسباند .
آن روز هر دوی آنها با هواپیمای صلیب سرخ به سوی شهر لووف پرواز کردند .
فصل 6
بیمارستان فک و صورت در کاخ یک کارخانه دار ثروتمند قند واقع بود.
در تالارها و اطاق هاب پذیرایی کاخ تخت ها کنار هم قرار داشتند .
پرده های قطور را پایین آورده بودند .
اشعه ی خورشید بدون مانع از طریق پنجره های بزرگی که شیشه های یکپارچه داشتند وارد اطاقها می شد .
این خانه بزرگ که حالا فضای آن را بوی اسید فنیک و مواد ضدعفونی و ید و بوی تند عرق مردها و زخمهای ملتهب و چرکی فرا گرفته بود ، هنوز گذشته خود را فراموش نکرده بود .
از روی سقف ها خدایان چاق و چله ی عشق و علاقه به بیمارانی که سرو وصورتشان زخم بندی شده و نوار چسب روی چشمهایشان چسبانده شده بود نگاه می کردند .
romangram.com | @romangram_com