#آنیوتا_پارت_196
گرمای مطبوعی در اتاق پخش شد .
مچنتی گفت :
- آخه بدون صاحب خانه که نمی شود ... خوب نیست .
او هنوز هم با دودلی در راهرو ایستاده بود .
- شما الان کجا هستید ؟ در نواحی قطبی . اینجا قوانین خاصی وجود دارد . در کتاب های جک لندن خوانده اید که جویندگان طلا چگونه در کلبه های سر راه اطراق می کردند و توی این کلبه ها برای آنها هیزم ذخیره شده بود .
البته تسی شفسکی هیزم ذخیره نکرده .
برق جای خود دارد ولی باید برویم هیزم بیاوریم . همین کار را هم می کنیم .
تروفیموق راه افتاد ولی کنار در با زن کوچک اندامی که ربدشامبر فلانل رنگارنگی به تن داشت برخورد کرد .
زن با خوشحالی فریاد زد :
- آلکساندر فیودورویچ ، شما هستید ؟ من گوش دادم و دیدم که توی خانه تسی شفسکی ها دارند راه می روند . فکر کردم که کی ممکن است باشد ؟ آنها رفته اند مسافرت ...
- می دانم ، می دانم ، زویا جان ، می دانم ... وقتی که در لنینگراد بودم به من زنگ زدند و گفتند سلامشان را به شما برسانم ... ایشان هم ولادیمیر اونوفریویچ مچنتی هستند . آمده اند اینجا دنبال سرنوشتشان بگردند ...
romangram.com | @romangram_com