#آنیوتا_پارت_194
تازه ، شهری که مچنتی در حال حاضر در آن زندگی می کرد با آن خانه های بلند و خط اتوبوس ها و مرکز تجاری و انواع سازمان ها و موسسات پنج سال پیش درست شبیه همین شهرک بود ، با خانه های استاندارد چوبی و خیابان هایی که خانه ها مشخص کرده بودند و البته یک میدان بزرگ خالی که خانه های مشابه ولی بزرکتر دور آن ساخته شده بودند .
اینجا دفاتر کمیته بخش و کمیته اجرایی بخش و فروشگاه بزرگ و مغازه کتاب فروشی و باشگاه مدرسه دایر می باشند .
ولی این شهرک شمالی فقط این فرق را با شهرک های دیگر داشت که تمام خانه های آن روی دیرک های فلزی و بتونی قرار داشت . کلیه لوله های آب و فاضلاب و گاز در ارتفاع کمی از زمین ، روی پایه های چوبی پوشیده از روکش های نمدی کشیده شده بودند .
اتومبیل کنار یکی از همین خانه های استاندارد توقف کرد .
تروفیموف در حالیکه از اتومبیل پیاده می شد و خودش را گرم می کرد پرسید :
- تسی شفسکی کی رفته ؟
ناخدا در حالیکه کلاه ناخدایی خودش را روی سرش درست می کرد با صدای گرفته اش گفت :
- حدود دو هفه پیش .
- با خانواده اش ؟
- خوب البته با زن و بچه ها ... مرخصی دو ماهه دارد .
- کجا رفته ؟
romangram.com | @romangram_com