#آنیوتا_پارت_192
- میشناسیم ، میشناسیم ... غذا چی دارید ؟
- از گرسنگی نمی میرید .
- مشروب چی ؟
- تا قبل از شروع کشتیرانی کافیه ... راه بیافت ، وانیا !
ناخدا پوزخندی زد و گفت :
- غازها و ادرک ها جمع می شوند ... کار بلدند ، اما هرکاری می کنم نمی توانم ازشان پرولترهای حسابی درست کنم . سر تا پا تفاله گذشته هستند .
منطقه ای که مچنتی آن را تجمع چادر های پوستی تصور می کرد یک شهر واقعی ولی مخصوص به خود از آب درآمد .
خانه های دو طبقه ای که از تیرهای چوبی ساخته شده بودند با سطح زمین فاصله داشتند.
مچنتی متوجه شد که این موضوع ناشی از انجماد ابدی است .
یک تیم فوتبال بر روی دشت برفی تمرین می کرد . خیلی عادی تمرین می کردند اما پیراهن و شلوار بازیکنان روی گرم کن پوشیده شده بود و دروازه بان هم با چکمه پوست سگ سر جای خودش می پرید .
از یک خانه ی بزرگ که آن هم از سطح زمین بالاتر بنا شده بود و روی تیرهای فولادی قرار داشت ، عده ی زیادی کودک خارج شدند .
پسر بچه ها مثل همه ی پسربچه های روی زمین سر و صدا می کردند و همدیگر را هول می دادند و از اینکه زنگ آخر خورده است خوشحال بودند . بیشترشان نیم تنه های پوستی به تن داشتند .
romangram.com | @romangram_com