#آنیوتا_پارت_184

صدای آواز بلندی در داخل هواپیما پیچید و ناگهان یکی از این جوانها در راهرو بین صندلی ها به رقص و پایکوبی پرداخت . نوزاد که در گهواره ی توری خوابیده بود بیدار شد و به نق نق افتاد . مادر جوان نوراد را به سینه چسباند و با ترس به این دارو دسته ی لجام گسیخته خیره شد .



مچنتی از جا پرید تا به این مست بازی خاتمه دهد ولی بغل دستی با تجربه اش مانع شد و گفت :

- لازم نیست دخالت کنید . چیز خوبی از آب در نمیاد . الان تامارا میاد و همه شان را ساکت می کند .



درواقع مهمان دار مو بور زیبا و خوش اندام از اتاقک خلبان درآمد و با قدمهای محکم و مصمم به طرف جوانهای شاد که از او چون آشنای قدیمی استقبال کردند راه افتاد .



از هر طرف این جمله به گوش می رسید :

- تامارا ... همش داری می پری و جهیز جمع می کنی ؟



تامارا با صدای نرم و بم و خود دستور داد :

- بس کنید .



او مثل یک مجسمه در معبر بین صندلی ها ایستاده بود . و در همان لحظه واقعه غیر قابل باوری به وقوع پیوست . دار و دسته یک مرتبه ساکت شدند .



جوانکی که در بین صندلی ها مشغول رقص شده بود با صدای نازکی گفت :

- تامارا جان ، عزیزم ، چرا انقدر جدی ؟ ما که مسافرهای خوب آئروفلوت هستیم . ما را باید دوست داشته باشید و دست به سرمان بکشید .




romangram.com | @romangram_com