#آنیوتا_پارت_182



- کجا دارند می روند ؟ آخه به نظر می آید که هر دو مدتهاست بازنشسته شده اند .



- بله بازنشسته هستند . آنهم چه بازنشستگی ای . هر دو مستمری ژنرالی می گیرند . اما نمی توانند توی خانه شان بند شوند . مریض قطب شمال هستند . این بیماری هم قابل علاج نیست تا دم مرگ !



مچنتی متوجه بود که در این لحظه سرنوشت او را به دنیای خاص دیگری که برای او ناشناس است می برد . و تمام آنچه که ظرف شبانه روز اخیر اتفاق افتاد ، هم این روزنامه با متن فرمانش و هم اینکه او یعنی ولادیمیر مچنتی ، مرد خسته ای که دلش برای مرخصی لک زده بود و می خواست رساله اش را تمام کند ، به جای اینکه عازم سواحل گرم دریای سیاه شود به سرزمین ناشناس یخ ها می رود ، همه اینها مثل یک خواب عجیب و اظطراب آوری بود که آدم داش نمی خواست بیدار شود و این خواب را نبیند .



- معذرت می خوام . ببخشید کمی باعث ناراحتی تان می شوم .



تروفیموف برخاست و از طریق راهرو به طرف جوانانی که آواز می خواندند رفت . از او با همهمه ی نشاط انگیزی استقبال کردند .

گیتار با صدای بلندتری طنین افکن شد و غرش موتورها را تحت الشعاع قرار داد .

آنگاه صدای گوشنواز مرد قطبی با صدای آواز جمعی درهم آمیخت .

فصل 28





چند ساعت بعد هواپیما به نواحی سردسیری رسید و توقفی کوتاه در یک شهر بزرگ واقع در آن سوی مدار قطب کرد . چند جوان درشت و پر سر و صدا وارد هواپیما شدند . جا در سالن هواپیما تنگ شد . بوی تند عرق بدن مرد و لباس نشسته در سالن پیچید .

مسافرین جدید لباس های عجیب و تقریبا همگونی پوشیده بودند ؛ کت های پوستی و کلاه های پوست گوشی دار و شلوار مخمل سیاه و چکمه های دالبردار . یکی رادیوی ترانزیستوری زیر بغلش گرفته بود ککه با تمام قدرت الکترونی اش کنسرتی را بخش می کرد .




romangram.com | @romangram_com