#آنیوتا_پارت_166

- خیلی خوب ، مچنتی ، تعریف کنید بالاخره چه چیزی شما را پیش من آورد ؟ به اصطلاح چه خدمتی می توانم به شما بکنم ؟ متاسفانه این روزها هیچ کس بدون کار واجب نزد کسی نمی رود .



مچنتی شماره روزنامه " ایزوستیا " را که درست و حسابی سائیده شده بود از جیبش درآورد و آن را به طرف هم صحبتش دراز کرده مقاله را نشانش داد .



پیرمرد شروع به خواندن کرد و به نسبت خواندن چین های صورت رنگ پریده اش انگار تدریجا صاف تر می شد .



- پس این طور ، پس این طور ... آفرین دختر ! به طوریکه هنرپیشه ها می گویند : " از فورم خودش در نیامد " .



- فکر می کنید خودش باشد ؟



- مگر شما نمی دانید ؟ ... پس شما آن وقت ها پیدایش نکردید ؟ ... حالا می فهمم که خاطرات و سپاسگزاری نبود که شما را پیش من آورد .



- راستش همین طوره .



پیرمرد یک بار دیگر متن فرمان و مقاله را خواند و گفت :

- من فکر می کنم خودش باشد .



- من هم همینطور فکر می کنم .


romangram.com | @romangram_com