#آنیوتا_پارت_156
کالریا با حالت نسبتا دستپاچه ای به مچنتی نگاه می کرد . ولی مچنتی همچنان با حالت قبلی نشسته بود و تکان نمی خورد .
کالریا بالاخره پرسید :
- خوب شما چی ؟
او با لباس کهنه اش از پارچه نازک کرپدوشین ، با آن موهای پف کرده و فرفری با کلمات خنده آور این تانگوی قدیمی هماهنگی زیادی داشت .
لباسش بی اندازه تنگ و مثل دستکش ، چسب اندام پرش بود .
وقتی نگاهش با نگاه مچنتی تلاقی کرد پرسید :
- لباسم مضحکه ، اره ؟ من فقط همین لباس را دارم . هم لباس شبه و هم لباس روز و هم لباس میهمانی . از دوره ی قبل از جنگ می پوشمش ... مهم نیست ، یه چیزی باید باشد که آدم تنش کنه . من هم که دارم .
زانوان گرد ، پاهای قویش از زیر دامن کوتاه لباسش پیدا بود و سینه اش درست و حسابی درصدد پاره کردن پارچه نازک بود به طوریکه نخ درزهایش پیدا بود .
کالریا از ته دل خندید و با حالت عصبی تری گفت :
- به هر حال می گویند که زنهای جذاب بی لباس نمای بهتری دارند . راست می گویند ، سروان ؟
کالریا برخاست ، یک قدم به طرف سروان برداشت و هر دو دستش را به طرف او دراز کرد و گفت :
- خیلی خوب ، برویم برقصیم ؟
romangram.com | @romangram_com