#آنیوتا_پارت_155
- اهلش نیستم .
- یعنی چی اهلش نیستم ؟
- نیستم دیگر ، همین .
- هر سه با تعجب به مچنتی خیره شدند .
سرگرد که از صدایش تعجب ساده لوحانه ای می بارید گفت :
- پس برای چی به اینجا آمده ای ؟
زن صاحبخانه برای اینکه هر طوری شده سکوت ناراحت کننده ای را که به وجود آمده بود بشکند با عجله گفت :
- حالا با هم می رقصیم ، می رقصیم .
و بی درنگ به سراغ صفحات گرامافون رفت و صفحه ای از میان صفحات دیگر درآورد و یک تانگوی قدیمی " کنار دریا " روی گرامافون گذاشت .
سرگرد به زحمت هیکل سنگینش را بلند کرد و دوست چاق کالریا را گرفت و آنها سعی کردند بین تخت و کمد قلابی که معبر تنگی داشت مشغول رقصیدن شوند .
romangram.com | @romangram_com