#آنیوتا_پارت_154

بعد گفت :

- نیروی ذخیره رسید در حالیکه مهمات ته کشیده . ببین کاپیتولینا ، آنجا چیزی برایمان مانده؟



کالریا گفت :

- نترسید ، ما سهم خودمان را آورده ایم .

و با این حرف ودکا و پورت وین و بسته های کوچک کالباس و پنیر و یک قوطی کنسرو و ماهی از کیفش درآورد و روی میز گذاشت .و بعد گفت :

- دویست روبل پول دادیم و هیچی نخریدیم .



سرگرد که فوق العاده سرحال به نظر می رسید گفت :

- من و کاپیتولینا ظرف یک شبانه روز صدی پنجم را تمام کردیم ... می بینی سروان ، اینها در پشت جبهه چطور زندگی میکنند . برای ما می نویسند ، زنده ایم ، سالمیم و اموراتمان خوب می گذرد اما در واقع با نصف هزاری یک مشت غذا هم نمی شود خرید . بنشین دوست عزیز .



سرگرد با دست نیرومندش که سطح آن را موهای سرخ فنری پوشانده بود شیشه را از روی میز برداشت ، با یک ضربه چوب پنبه اش را خارج کرد و ودکا را توی چهار تا استکان ریخت .



- زودباش سروان ، فرصت را از دست نده . به سلامتی آنهایی که هنوز باید بجنگند.



بعد گیلاس را خالی کرد . صورتش را درهم کشید . با انزجار استکان را از خودش دور کرد و حتی شانه های پهنش را از فرط نفرت تکان داد . زنها هم خوردند . مچنتی که روی گوشه ی تخت نشسته بود همچنان استکان را در دست داشت .



- سروان ، پس چرا نمی خوری ؟


romangram.com | @romangram_com