#آنیوتا_پارت_15

همه شان بدون اینکه دولا شوند می دویدند و در حال دویدن با تفنگ های خودکارشان تیر اندازی می کردند .

او دوباره فرمان قبلی را تکرار کرد :

- هر کدام به طرف هدف خودش تیر اندازی کند . فرمان با سوت داده می شود .

سربازان در حال حمله نزدیک می شدند . ساحل ساکت بود . مچنتی با خودش گفت :

- آفرین بچه ها .

او هم مثل دیگران صورتش را به قنداق تفنگش چسبانده بود و به خاطر آورد که گروهان ضربتی او مدت یک هفته ، موقعیکه هجوم در میدان ساندومیرسکی قطع شد به دستور مارشال کانف به جای استراحت تا سر حد خستگی مطلق انواع و اقسام عملیات تهاجمی را طرح و تنظیم می کردند .

و او اکنون در اینجا در پشت رود آلمانی اودر که سربازان گروهانش در مقابل حمله دشمن میل شدید تیر اندازی را در خودشان کنترل می کردند ، مچنتی از آن آموزش های دشوار و خسته کننده سپاسگزاری می کرد .

مهاجمین نزدیک بودند . انها تمام قد می دویدند .

مچنتی به خوبی صورت بر افروخته و پیشانی خیس آنها را تشخیص می داد . او جوان قد بلندی را که به نظر می رسید مستقیما به طرف او می دوید هدف گرفت .

مچنتی بالاخره ماشه را کشید و فریاد زد :

- اتش !

و متعاقب آن برای اطمینان سوت کشید .

تمام حاشیه ساحل یکپارچه آتش شد . هوا در میان رگبار مسلسلهای دستی به ارتعاش در آمد .

در جناح چپ و راست مسلسلهای سنگی به کار افتاد .صدای شلیک های جداگانه در هم آمیخت و تبدیل به غرش یکپارچه شد انگار پارچه ی آهار زده ای را پاره می کردند .

چند هیکل تیره فوری روی علف ها افتادند .بهیارانی که نمایان شدند شروع به خارج کردن زخمی ها از میان آتش نمودند.

ولی حمله ادامه داشت . سرباز سیاه پوشی که مچنتی او را هدف گرفته بود مدام می دوید و جابجا می شد و فاصله چندانی با مچنتی نداشت .

سروان خر و خر کنان قریاد می زد :

- آتش ! آتش !


romangram.com | @romangram_com