#آنیوتا_پارت_147
- نترسید ، سروان . من بدون دعوت به روی زانوهایتان نمی پرم .
به این ترتیب مچنتی به اتفاق زن جذابی روی نیمکت نشسته بود و به زن دیگری فکر می کرد . و برای خودش می اندیشید که ای کاش به جای این کالریا ، آنیوتا کنارش نشسته بود و او می توانست صورتش را ببیند .
اگر این طور می بود چقدر این روزها آن ها به هم نزدیک می شدند ... آنیوتا ...کجا ممکن است رفته باشد . خودش را کجا قایم کرده ؟ حالا دیگر او کور نیست و یک انسان تمام عیار است . در راه پارک نگاهی به خودش توی آینه ای که در راهرو بود انداخت ، جای کم پیدای زخمها صورتش را عوض نکرده بود . نمای چشمهایش هم بد نبود ولی در آن چشمی که حقیقی بود قرنیه پاره به نظر می رسید . ولی اثر این زخم درصورتیکه از نزدیک نگاه می کردی پیدا بود . پس تو کجایی آنیوتا ؟ کجا دنبالت بگردم ؟
این فکرها شادی او را از برگشتن به صف آدم های سالم و تمام عیار می کاست .
کالریا گفت :
- شما حالا ، ولادیمیر اونوفری یویچ ، یک پرنده ی آزاد هستید . هر کجا خواستید پرواز می کنید . من امروز کشیک ندارم . بیایید با هم به سینما برویم ، ها ؟ یک فیلم انگلیسی به نام " جان از دینکی جاز " نشان می دهند . می گویند خنده دار است . بعد هم می توانیم سری به یکی از رستوران ها بزنیم و به افتخار بینا شدن چشمتان لبی تر کنیم . آن وقت شما مرا بهتر خواهید شناخت .
کالریا این جملات را با لحن شادی ادا می کرد ولی معلوم نبود چراشادیش به نظر تصنعی می رسید .
بعد وقتی دید مچنتی جواب نمی دهد آهی کشید و گفت :
- ولادیمیر اونوفری یویچ ، شما به حرف های من گوش نمی دهید ؟
مچنتی حقیقتا به حرف هایش گوش نمی داد و به فکر مصیبت خودش بود . در واقع کالریا راست می گفت ، حالا او می توانست هر کجا که دلش بخواهد برود . دوره ، دوره ی صلح است و او یک شخص غیر نظامی است . ولی چطور می توان آنیوتا را پیدا کرد ؟ به کمیساریای بخش و حتی شهر برود ؟ آخر آنیوتا هنوز جزو نظامی هاست . لابد آنجا می دانند که گروهبان لیخوبابا کجاست یا به کجا رفته است . و مچنتی تصمیم گرفت در این باره با پروفسور مشورت کند . آخر پروفسور نقش برجسته ای در سرنوشت آنها داشته .
romangram.com | @romangram_com