#آنیوتا_پارت_146
آن شب گروه دژبانی در انتهای شهر افسر از جبهه برگشته ای را پیدا کرد . این افسر به قدری مست بود که در راه برگشت به قرارگاه فقط صدای های مبهم از خودش در می آورد و حرفهای نا مفهومی می زد .
از روی مدارک معلوم شد که این افسر ، ستوان یکم ولادیمیر مچنتی است که برای گذراندن دوره ی نقاهت به شهر اعزام شده بوده است .
مدارک لازم برای طلاق را مچنتی از جبهه فرستاد . گواهینامه ی دریافت پول را به جای اسم ناتاشا به اسم پسرش تنظیم کرد و تمام روابطش را با ناتاشا قطع کرد . مچنتی حقیقتا این زن را از زندگی اش حذف کرد . نامه هایی را که می رسید بدون باز کردن پاره می کرد و خود را وادار می کرد به فرزندش فکر نکند و حتی او را به یاد نیارد . به طور اتفاقی از یکی از همشهریانش شنیده بود که پسرش نام خانوادگی آن سرگرد را دارد ...
و حالا بعد این همه سال مین ساعتی زنگ زده منفجر شده بود . ناتاشا دوباره از گذشته دور ظاهر شده و دوباره زندگی سامان یافته ی او را بر هم زده بود .
فصل 22
روزی که همه از ناپدید شدن آنیوتا اطلاع پیدا کردند باند روی چشم مچنتی را برداشتند . چشمش می دید ، بیناییش هم بد نبود .تمام رنگ های دنیا به یک باره به سراغ او آمد و موقعی که پرستار کالریا او را به پارک برد ، سبزی درخت ها به قدری به نظرش سبز آمد و رنگ آبی آسمان به قدری پر رنگ و زیبا جلوه گر شد که مچنتی با حیرت تکان خورد و تعادلش را از دست داد و اگر پرستار همراه او با دست قوی اش جلوی افتادن او را نمی گرفت به طور حتم زمین می خورد .
تمام آن چه که در آن روز به رویش باز شد عجیب و حیرت انگیز می نمود . کالریا که مچنتی او را از زبان آنیوتا لاغر و بی ریخت می پنداشت به هیچ وجه آن طور که تصور می کرد نبود . کالریا زن درشتی بود با موهای قهوه ای وکمی هم صورتش زمخت ولی جذاب و لب های پف کرده داشت . چشم های آبی او از زیر ابروان گندمیش با جسارت و استهزا و کمی هم غم انگیز نگاه می کردند.
او روپوش کهنه و هزار بار شسته شده ی بیمارستانی اش را ظاهرا تغییر مدل داده و چسب اندام قوی خودش کرده بود .
مچنتی کمی با تعجب به او نگاه می کرد و کالریا با دیدن این حالت او پوزخندی زد و گفت :
- خوب ، انیوتا مرا طوری دیگر برای شما وصف کرده بود ؟ من که به شما گفته بودم ، سروان ، که قشنگ هستم . درحالیکه من هیچ وقت دروغ نمی گویم .
ولی شاید به علت اینکه اختلاف بین آنچه که انتظار داشت و آنچه که می دید بی اندازه زیاد بود ، مچنتی بدون هیچ گونه دلیلی نسبت به کالریا حساس عدم تمایل کرد و حتی موقعی که کالریا بیش از اندازه نزدیک او روی نیمکت نشست خودش را کمی کنار کشید .
romangram.com | @romangram_com