#آنیوتا_پارت_133
وقتی که به بیمارستان برگشتند ، راجع به همه این اتفاقات با هم اتاقی هایش صحبت کرد و مدام بدون اینکه خسته شود به تعریف می پرداخت .
شنوندگان جای خود را به همدیگر می دادند و شنوندگان جدید و جدیدتری می آمدند و او دوباره مشغول تعریف کردن می شد .
ناگهان بوی قهوه و سیگار " کنتس فلور " در فصا پیچید . از قرار معلوم پروفسور به اتاق او آمده . او هم مچنتی را مجبور کرد که همه چیز را تعریف کند و بعد گفت :
- قهرمان ، وقتی خواستید بخوابید داروی خواب آور بخورید . خوب بخوابید و خستگی تان را در کنید . فردا باندتان را باز می کنم . از فردا اگر پرئوبراژنسکی پیر چیزی سرش می شود همه جا را خواهید دید .
- فردا ، جدا فردا ؟
- بله ، همین فردا . و همانطوریکه دوست دارید بگویید ، سر ساعت چهار و صفر دقیقه ... تهییج نشوید ... من باید تهییج بشوم . فردا ، من از رود اودر خودم رد می شوم . با اینحال می بینید که سرحال و خوشحالم ...
مچنتی داروی خواب آور را خورد و در حالت انتظار مسرت بخشی خوابش برد .
آن شب خوابهای رنگین خوبی دید که قهرمان اصلی همه ی آنها آنیوتا بود .
* والودیا = مصغر اسم ولادیمیر
* اسلاوا = مصغر اسم استانیسلاو
فصل 20
romangram.com | @romangram_com