#آنیوتا_پارت_130



عجب فامیلی ! ببین والودیا تو نمی ترسی با خانم همراهی که همچین فامیلی دارد راه بروی ؟



مچنتی صدای خفیف چوب زیر بغل ورونف را می شنید و برای خودش مجسم می کرد که سرگرد چگونه با چوب زیر بغل و عصایش راه می رفت .

مثل همیشه که دو دوست قدیمی بهم رسیده باشند صحبت طبق رسم هم دوره ای ها بدین ترتیب جریان داشت :

" یادت هست ؟ می دانی چه شده ؟ آن یکی حالا آن جاست و فلانی ازدواج کرده " .

درضمن هیچ کدام فرصت جواب دادن را به دیگری نمی دادند ، نام های خانوادگی و حقایق و وقایع یکی پس از دیگری بر روی صحنه می آمدند .



ناگهان سرگرد پرسید :

- والودکا ، حال و احوال ناتاشا و ووکا چطوره ؟ ... حالا چند سال دارد ؟ پنج سالیش می شود ؟ حتما حسابی بزرگ شده و واسه خودش مردی شده ؟



مچنتی احساس کرد که آنیوتا سر تا پا گوش شد ولی اهمیتی نداد .

او بدون اینکه به این سوال پاسخ دهد با عجله گفت :

- ... لیوشکا کاپوستین یادت هست ؟ کنار رود ویسلا دیدمش . فرمانده گردان خدمات فرودگاهی شده . در لشگر آلکساندر پاکریشکین . سرگرد سرویس فنی است . هیکلی برای خودش بهم زده . چاق شده ، حتی تک زبانی حرف می زند که با وقارتر جلوه کند .



معلوم بود که دارد صحبت را به جای دیگر می کشاند .



سرگرد که متوجه مانور مچنتی نشده بود گفت:


romangram.com | @romangram_com