#آنیوتا_پارت_13
- خمپاره انداز چی ؟ توپ چی ؟
- خمپاره انداز و توپ ندیدیم . مثل اینکه فقط تفنگ خودکار دارند .
وضع روشن بود ." قاب " کار خودش را کرده بود . دشمن قوای خود را به طرف محل قطع رودخانه کسیل می داشت . شنل های سیاه یعنی قوای " اس .اس " . فقدان وسایل مهم آتش حاکی از آن داشت عملیاتی که در این قسمت انجام شده به هر حال برای دشمن غیر مترقبه بود.به همین سبب اولین قوایی را که به دستش افتاد به طرف استحکامات ما اعزام کرد...ولی قوای " اس .اس " ؟
مچنتی که سرباز کهنه کاری بود می دانست که اعزام این گروهها یعنی چه . او قبلا نیز با " اس .اس " ها روبرو شده و با آنها دست و پنجه نرم کرده بود . آنها جنگجویان خوبی بودند . ولی در گروهان او هم سربازان ورزیده و آبدیده بودند. علاوه بر این مچنتی می دانست که یک وجب خاکی که نزدیک رودخانه تصرف کرده بودند برای یک نبرد واقعی بی اندازه کوچک بود . موقیت محل که به وسیله جان پناه های کوچک مستحکم شده است از حمله مستقیم جلو گیری خواهد کرد . با تانک هم نمی توان این محل را تصرف کرد مگر اینکه تانک ها را از طریق مسیل حرکت دهند و انها را وارد ساحل رودخانه کنند. توپ خانه هم کمتر می تواند از عهده ی سربازانی که به ساحل رودخانه چسبیده اند بر آید .ولی خمپاره انداز با آتش معلق ... خمپاره اندازها ... یا اینکه اگر " قاب " که همچنان در آسمان شناور بود و وزوز می کرد و میان انفجارهای گلوله های ضد هوایی پرواز می کرد بخواهد نیوری هوایی را احضار کند . همه ی این مطالب یک آن از ذهن مچنتی گذشت .
مچنتی به نفرات گروهان دستور داد در امتداد دامنه ساحلی پراکنده شوند . بعد خودش وارد شکاف باریکی که بالا ی بلندی برای نگهبان حفر کرده بودند شد . از این جا منظره ی فضا های سبز کشت های پاییزه که از زیر پوشش برف در آمده و جاده ای در امتداد دره ی کوچکی پیچ خورده و به ابادی کوچکی منتهی می شود پیدا بود .
ماشین ها از طریق همین جاده نزدیک می شدند. دوربین زایس غنیمتی به مچنتی کمک کرد که صورتهای سربازان دشمن را ببیند .
این ها جوانان قوی هیکل و گردن کلفتی بودند که هیچ شباهتی به سربازان آلمانی سال 1945 که مزه غم و خوف عقب نشینس طولانی را چشیده بودند نداشتند .مچنتی با این گونه سربازها قبلا در حوالی رود ویسلا در جریان نبردهای پایگاه ساندومیرسک روبرو شده بود . " شیاطین سیاه " که سربازهای ما آنها را با این اسم می نامیدند مهارت جنگی نشان می دادند ، با سر سختی و فشار دست به حملات متقابل می زدند و با وجود آتش شدید تو پخانه که لطمه شدیدی به آنها می زد پشت سر هم دست به حملات متقابل و ضد حمله می زدند .آنها ترسی از مرگ نداشتند و در حال نبرد می مردند و با اینکه این قوای زبده شهرت شومی داشتند ولی کیفیات رزمی آنها قابل انکار نبود .
تا لحظه ای که ستون ماشین ها کمی آنطرف تر توقف کرد و سربازها پایین پریدند و بلافاصله آرایش جنگی گرفتند مچنتی در فکر حساب کرد که عده ی آنها چندان از عده ی گروهان او بیشتر نبود . در حدود صد نفر ، نه بیشتر .چنین قوایی را مچنتی می توانست از مواضع خودش در پوشش ساحل حتی بدون تلفات خاص دفع کند. او با خود گفت :
- فقط کاش هواپیماها نرسند و فرصت نکنند خمپاره اندازها را به محل برسانند !
بعد در حالیکه با هیجان دشمنی را که در حال نزدیک شدن بود برانداز می کرد فرمان داد :
- بگذارید نزدیک شوند ...قبل از فرمان تیراندازی نکنید . فرمان با سوت داده می شود .
آنگاه سعی کرد خویشتن را با این فکر تسکین دهد که دفاع کردن راحت تر از حمله کردن است چون پستی ها و بلندی های ساحل آنها را به طور مطمنی می پوشانند.
مچنتی فرمان داد :
- به فرماندهای گروه ها بگویید که فقط هدف بگیرند و شلیک کنند ، از فاصله کوتاه .
آیا مچنتی در این جریان احساس هیجان و ناراحتی میکرد ؟ البته . گر چه گروهان او در پایگاه ساندومیرسک این " شیاطین سیاه " را سرکوب کرده بود ، آن هم چه جور ! البته خود گروهان هم با دفع حملات سبعانه تلفات زیادی داده بود .
ولی اگر که یکبار در جنگ گذرانده باشید و سرباز با تجربه ای باشید ترس و هراسی به دل راه نخواهید داد .
مچنتی بک بار دیگر فرمان را تکرار کرد :
romangram.com | @romangram_com