#آنیوتا_پارت_12

سروان لباسش را که کمی خشک شده بود به تن کرد و از محل فرماندهی بیرون پریده فریاد زد :

- آماده باش !

و در امتداد سنگرهای کوچکی که در پناه بریدگی ساحل کنده شده بود براه افتاد .

مچنتی سربازان با تجربه ای داشت . آنها در سر راه خود از موانع آبی زیادی گذشته بودند از جمله رود پهناور ویسلا را قطع کرده بودند . در جریان عبور از رود ویسلا هم گروهان مچنتی پیشقراول ضربتی بود . و حالا زنجیر سنگرهای کوچک که در پناه بریدگی ساحل حفر شده بود و در تیر رس گلوله های عادی توپ قرار نداشت به طور اطمینان بخشی قطعه ی ساحل اشغال شده را در پناه خود گرفته بود.

مچنتی که در امتداد خط سنگرها می دوید تکرار گرد:

- آماده باش !

و موقیکه به دختر و پرستار سبیلو که هنوز داشتند " سوخت " پخش می کردند برخورد عصبانی شد و فریاد زد :

- چرا زیر دست و پا می لولید ...بروید یک گوشه ی دنج برای زخمی ها حاضر کنید . فوری .

دختر پاشنه های چکمه اش را بهم کوبید و گفت :

- آماده است ، سروان .

در واقع در دامنه تند ساحل غار کوچکی حفر شده و مدخل آن به وسیله پارچه ای قابل تبدیل به چادر پوشانده بود. کنار مدخل یک برانکارد لوله شده به چشم می خورد و بالای آن یک پرچم سفید رنگ کوچک با علامت صلیب سرخ در هوای بدون باد بی حرکت مانده بود .



حالا که مچنتی به یاد آن روز افتاد شرمنده شد که در حالت شتاب و عجله حتی از بهیار زبر و زرنگ خودش تشکر نکرد.

تازه وقت این کار هم نبود .غرش رو به افزایش موتورها از پشت بر آمدگی ساحل به گوش می رسید . چند خودرو به طرف این یک وجب خاک آلمان که تسخیر شده بود حرکت می کردند .

مچنتی با خودش گفت :

- " ها ، بیدار شدند . خوب دیگر ، دارد شروع می شود " . بعد دوربین را به چشمش نزدیک کرد و خودروهایی را که به این طرف می آمدند از دور مشاهده نمود .

یکی از گشتی ها گزارش داد :

- دارند می آیند ! چهار خودرو زرهی با سرباز . با چند تا کامیون ساده ...سربازها شنل سیاه پوشیده اند .


romangram.com | @romangram_com