#آنیوتا_پارت_127



- دارند می اندازند ... زیر آرامگاه پرت می کنند . مادر جان .



پرچم ها و اشتاندارت های دارای مظاهر فاشیسم ، بیرق های لشگرها و سپاه های شکست خورده ، تپه بلندی در پای آرامگاه لنین بوجود آورده بودند ولی سربازان همچنان صف به صف نزدیک می شدند و مدام پرچم ها را پرت می کردند و بعد از انداختن آنها انگار از شر بار ناراحت کننده ای خلاص شده باشند قدم رو به طرف معبد روشن می رفتند .



در این موقع آنیوتا متوجه شد که همان سرگرد شبیه به ژاروف در صدد برآمد که خودش را به آنها برساند و از لابلای جمعیت انبوه بگذرد .

حالا دیگر به خوبی دیده می شد که روی سینه اش چند ردیف نوار رنگین وجود داشت .



سرگرد یک راست به طرف آنها راه باز می کرد و مدام چپ و راست می گفت :

- معذرت می خوام ... ببخشید ... عذر می خوام ... اجازه بدهید رد شوم .



و با اینکه صورت نسبتا گستاخانه اش شاد و خندان بود و تبسم صورتش را ترک نمی کرد ، آنیوتا معلوم نبود به چه علتی احساس خطر مجهول و حتی احساس ترس می کرد .



مچنتی دستش را در دست خود گرفته بود و او هم بدون هیچ علتی احساس نگرانی کرد .

فصل 19





میدان غرق در آلات موسیقی ارکستر جمعی بزرگ شده بود .


romangram.com | @romangram_com