#آنیوتا_پارت_123
آنیوتا با صدای بلند فریاد زد :
- آی مادر جان ، استالین ! ولادیمیر ، خیلی هم نزدیکه ... مولوتف ، وروشیلوف ... و کالینین با عصایش .
صدای دختر از فرط هیجان می گرفت .
در این موقع صدای کف زدنها از تمام تریبونهایی که پر از جمعیت بود به گوش می رسید و مچنتی هم درحالیکه با تمام شدت کف می زد به تفسیرهای مسلسل وار آنیوتا گوش می داد .
- استالین اصلا قد بلند نیست . کمی از بقیه کوتاه تره . لباس ساده ای هم پوشیده ، یک بارانی نظامی و کلاه کاسکت . سبیل چاقی هم دارد . درضمن سبیلش به هیچ عنوان سیاه نیست بلکه به خرمایی می زند .
در آن میان از پشت سر صدای بم ساعت برج کرملین که آن را در تمام جهان می شناسند با تانی به گوش رسید . ساعت در سکوت مطلق زنگ می زد ، صدای زنگ آن مانند امواج از روی تریبون ها رد می شد ، در تمام پهنه میدان پخش شده و منعکس می گردید .
آنیوتا به تفسیر خودش ادامه داد و گفت:
- دروازه ی زیر برج باز شد . اها ، صدای سم اسب هاست ... یکی با اسب سفید درآمد .
استواری که مدالهایش برق می زد با لحن جدی تصحیحش کرد و گفت :
- یکی چیه ؟ ... این ژوکوف مارشال اتحاد شورویست . باید بدانید سرگروهبان .
- ول کنید دیگر ، بحث نکنید !
romangram.com | @romangram_com