#آنیوتا_پارت_117
- خودم را می رسانم .
- خوب ، ژولیت جان قصد دارد گه کار کند ؟
آنیوتا با استفهام به مچنتی نگاهی کرد و گفت :
- نمی دانم .
در چشمهای آبی پروفسور چنان شعله ی مکارانه ای درخشیدن گرفت که دختر چشمهایش را پایین انداخت .
گفت و گو در اتاق کار یا همان پناهگاه پروفسور انجام می گرفت . اینجا بوی بیمارستان با بوی توتون مرغوب و قهوه ی تازه درهم می آمیخت .
اتفاقا در همین لحظه پروفسور مضغول آماده کردن قهوه بر روی اجاق برقی کوچکی بود . وقتی قهوه آماده شد آنها را در سه فنجان کوچک که مثل گوش ماهی بودند ریخت .
- میل کنید . توی مسکو کسی پیدا نمی شود که مثل من قهوه درست کند . می دانید جوانها من وقتی شما ها را می بینم استراحت می کنم ، به خدا قسم !
پروفسور سیگاریدرآورد و قوطی کبریت را تکانی داد و گفت :
- عیبی ندارد سیگار بکشم ؟ خانم اجازه می دهند ؟ ... اصلا نمی توانم ترکش کنم . درحالیکه باید این کار را می کردم ، باید .
خوب جوانها می خواهید چکار کنید ؟ شما به سوال من جواب ندادید . زندگیتان چگونه ادامه پیدا می کند ، با هم یا بدون هم ؟
romangram.com | @romangram_com