#آنیوتا_پارت_108



بعد به محض اینکه در باز شد صدای هیجان زده ی آنیوتا شنیده شد :

- خوب ، چطور شد ، چی شد ؟



مچنتی با همان تکیه کلام مورد علاقه ی خودش گفت :

- عادی بود .



البته این تکیه کلام در این موقعیت به کلی بی جا و بی موقع بود ولی مچنتی به قدری پر از شور و نشاط بود که سرش گیج می رفت و خودش نمی توانست کلماتی که به زبان می آورد را بسنجد .



- می بینید ؟



- کمی دیدم ...



- وای چه عالی !



آنیوتا مچنتی را بغل کرد و گونه اش را محکم بوسید .



مچنتی با همان حالت بین خواب و بیداری وارد آسانسور شد . چند نفر دکتر ناشناس که ظاهرا ناظران بازگشت بیناییش بودند همراه او و آنیوتا سوار آسانسور شدند .


romangram.com | @romangram_com