#آنیوتا_پارت_107

صدای مردانه ای گفت :

- بیهوش شده - و بلافاصله شیشه کوچکی که پر از نشادر بود را به بینی او نزدیک کردند .



پروفسور با غرور پرده پوشی نشده ی تقریبا بچگانه ای گفت :

- خوب ، بچه ها ، پس هنوز باروت توی باروتخانه هست ؟ هنوز زور بازوی قزاقی پرئو براژنسکی پیر ته نکشیده ! این پروفسور پیر به شما جوانها نشان خواهد داد که چند مرده حلاجه ! آخر قهرمان اودر دارد می بیند ! ... خوب سپاهی ، به هوش آمدی ؟ چرا روترش می کنی ؟



- چشمم درد می کند .



- عیبی ندارد بر طرف می شود . همین یک بار که نگاه کردی کافیست !



و روی صورت مچنتی دوباره با روکش تنزیب بسته شد و دوباره ظلمت مطلق اطرافش را فرا گرفت . ولی او دیگر ترسی نداشت .

پروفسور هم چنان لاف می زد و گاهی مچنتی و گاهی هم دستیاران و اسیستان هایی را که در اتاق بودند مخاطب قرار می داد و حتی گاهی با خودش می گفت :

- واقعه را نگاه کنید ، واقعه را ! چشمش را می توان گفت از هیچ جمع کردم . از تکه پاره ها . و حالا دارد می بینید ، دارد می بینید ! کج اندیشی ضعف خیلی بدی است و من حتما به این پروفسور اهل لووف یک تلگراف خواهم زد . و بهش می گم که آنجایی که آلمان کارش زار است ، یک روس حتما زنده و سلامت می ماند ...



و اما مچنتی که اعتماد به نفسش را به دست آورده بود ، خواست خودش برود اما به در خورد . او را نگهداشتند ، زیر دستش را گرفتند.



دوباره صدای پروفسور زیر گوشش شنیده شد که گفت:

- عجله نکن . عجله کار شیطان است . یکی دو هفته با باند راه برو . اگر زودتر دربیاوریم تمام کارم باطل می شود ... نه ، دوستان من ، فکرش را بکنید چه عمل جراحی بزرگی انجام شد ! پرئوبراژنسکی پیر از خودش جلو افتاد ! برای همچین عملی باید بهش جایزه داد .


romangram.com | @romangram_com