#آنیوتا_پارت_103
- دربیاورید ، دربیاورید لیدیا . خودتان را درست مثل توی خانه خودتان احساس کنید . توی دهمان که هر دو پا برهنه راه می رفتیم . این لباس تاترال خودت رو هم می توانی دربیاری . آنجا پشت پاراوان یک رب دشامبر قشنگ آویزان است ، یکی از همکارانم از آسیای میانه فرستاده .
آن روز همه چیز مچنتی را متعجب ساخت . هم این کنسرت غیرمنتظره و قدرت صدای بم و غلیظ و زیبای این زن و آشوبی که سرباز کوچولو قبل از پایان کنسرت برپا کرد و مکالمه بین خواننده و پروفسور و بالاخره این خبر تازه که پروفسور می خواسته تصویر آنیوتا را بکشد و غیره ... همه ی اینها حقیقتا غیر منتظره بود ...
قهرمان اودر ساکت و محتاط نشسته بود .
درخاتمه شام و صرف قهوه ی مرغوب با کنیاک معطر ، خواننده که انگار خستگی اش را در کرده و تبدیل به تازه عروسی از اهالی ولگا شده بود بدون اینکه کسی ازش بخواهد ناگهان شروع به خواندن ترانه های کوتاه مردم حوضه ولگا شد .
پروفسور با صدایی بم گفت :
- لیدیا ، میدانید الان چه کسی را به یاد من انداختید ؟ شاهزاده خانم ماریا دمیتری یونا را از کتاب جنگ و صلح . یادتان هست تولستوی نوشته که چگونه ماریا در بحبوحه جشن مشغول رقص و پایکوبی شد ؟
- آن ماری دمیتری یونا پیرزن بود . ولی من با اینکه سنی ازم گذشته هنوز بدک نیستم ، ها ؟ اینطور نیست ؟ ... هنوز می توانم ؟ ...
او یک ترانه کوتاه شوخی آمیز خواند و گفت :
- ویتالی تو هم با من همراهی کن . هنور ترانه های ولگایی خودمان را فراموش نکرده ای ؟
از آن به بعد دو صدا ، یکی سوپرانوی عمیق و یکی صدای بم گرفته ترانه را اجرا کردند .
و بعد خواننده ناگهان گفت :
romangram.com | @romangram_com