#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_98


_رشته های انرژی رو دنبال کن ، دقیقا همرنگ بدنش.

باز هم به طرف هادی چرخیدم اما او هم دیگر در حیاط حضور نداشت.

فانوس را در دست محکم گرفتم و به طرف در خروجی خانه راه افتادم .

با باز کردن در ، به محیط ترسناک کوچه خیره شدم.

مه غلیظی که در کوچه نشسته بود همراه با تاریکی هوا ، مو را بر تنم سیخ می کرد.

به اطراف نگاهی انداختم اما چیزی نمیتوانستم ببینم ، باید چه کار می کردم؟

به خانه ی بی بی نگاه کردم ، نور سفید رنگی همانند طناب از در خانه بیرون آمده بود و دقیقا تا پشت سر من ادامه داشت.

اخرین حرف هادی درباره ی رشته ی انرژی بود.

خودش است ! با پیدا کردن رشته ی انرژی آن ابلیس میتوانستم مکانی که در آن حضور دارد را پیدا کنم اما چگونه؟

به طرف در برگشتم ، به خانه که در تاریکی فرو رفته بود خیره شدم ، سکوت عذاب آوری که

در محیط فرمانروایی می کرد دلشوره ی عجیبی را در دلم نشانده بود.

دوباره داخل حیاط برگشتم.

نور ضعیف کوچکی از اتاقی که مهران و ارسلان در آن بودند ، بیرون آمده بود .

با عجله گام برداشتم و به طرف نور حرکت کردم.

به سرخی رنگش خیره شدم تنها یک چیز را در ذهنم به نمایش می گذاشت ، همان ابلیس لعنتی!

به رد نور نگاه کردم که باید دنبالش می کردم ، اما خیلی طولانی بود و این زمان ممکن است خیلی طول بکشد .

_رشته رو دستت بگیر چشمات رو ببند تمرکز کن.

این صدای هادی بود ، نگاهم در اطراف پرسه خورد اما باز هم حضور نداشت.

به تبعیت از حرف اش نور را در دست گرفتم و با بستن چشم هایم روی انرژی اش متمرکز شدم.


romangram.com | @romangram_com