#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_56
_خب من قبلا هم خدمت خانم حمیدی عرض کردم که ممکنه به جای روحی که منتظرشین ، ارواح غیر انسانی جواب احظار شمارو بدن.
_اما ما برادرم رو فقط صدا کردیم.
به آقای حمیدی خیره شدم ، چقدر آدم میتواند بی فکر باشد که با نداشتن حداقل اطلاعات کاری به این خطرناکی رو انجام دهد.
_وقتی شما میخواید روحی رو احظار کنید...یه راه ارتباطی با دنیای دیگه باز میکنید که همه میتونند اون راه رو ببینند و جوابتون رو بدن .
سکوت مرگباری بر جمع ساکن شد ، هیچکس جرعت حرف زدن نداشت.
_که از شانس بد شما یه روح پلید یا یه ابلیس پاسخ شمارو داده.
_یعنی چی؟
جدی تر از قبل نگاه سردی به چشمان ترسیده ی خانم حمیدی انداختم.
_یعنی آوردینش اینجا و بهش اختیار دادین هرکار میخواد بکنه .
نفسش درجا در سینه حبس شد و با چشم های گرد شده ای به طرف شوهرش که با شوک من را خیره نگاه میکرد ، برگشت.
_شما مطمئنید؟
به چهره ی برادر بهار خیره شدم و بدون حرف ، سرم را به علامت بله تکان دادم.
ترس شدیدی آشکارا در چهره ی تک تکشان موج میزد.
به بهار خیره شدم که با چشم های بسته و چهره ی پر از اندوهی با خودش کلنجار میرفت.
تا حدودی حقش بود زیرا بارها بهش هشدار دادم که آخر راهی که میرود چیست.
_نگران نباشید احتمالا میشه مشکلتون رو حل کرد.
_احتمالا؟
به چهره ی عصبی و ناراحت آقای حمیدی خیره شدم.
_بله، احتمالا!
romangram.com | @romangram_com