#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_45

یکه ای خوردم ، با تعجب آمیخته به ترسی بهش نزدیک تر شدم.

_مطمئنی؟

سرش را تکان داد و ناخنش را تند تند روی دسته مبل کشید.

_آره فقط پرده های تو زرده...یه چیز دیگه ام فراموش کردی ، وقتی یه نیروی شیطانی یه جا باشه گل و گیاه ها تحت تأثیر قرار میگیرن و دلیل خشک شدن باغچه هشتاد درصد اینه.

آب دهانم را قورت دادم و به پاهایم خیره شدم.

راست میگفت تا الان این مسئله ی ساده به ذهن خودم نرسیده بود .

سرم را بالا آوردم و محیط خانه را از نظر گذراندم.

هیچکس غیر من در خانه نبود امروز ، مهران و نیما هم پی کارهای خودشان بودند.

تازه اگر آن ها بودند با وارد شدنمان به خانه با آن ها برخورد میکردیم.

گلویم از شدت خشکی تیر میکشید ، خیلی تشنه ام شده بود.

_یکم آب میاری ؟

از سرجایم بلند شدم و به طرف آشپزخانه راه افتادم.

_منم خیلی تشنم شده.

بطری آب را از داخل یخچال برداشتم و در را بستم ، با برداشتن لیوان از روی اپن به طرف ارسلان حرکت کردم.

نگاهش را به صفحه خاموش تلویزیون دوخته بود.

روی مبل کنارش نشستم و لیوان را به طرفش گرفتم.

_با این وضعیت باید یه فکر اساسی کنیم.

آب را یکسره بالا رفت و لیوان خالی را به سمتم گرفت.

_من واقعا نظری ندارم آیدن...گیجم شدم.

داخل لیوان آب ریختم ، با گذاشتن بطری آب روی میز ، لیوان را برداشتم و از سر جایم بلند شدم.

romangram.com | @romangram_com